كاربرد نظريه كنش ارتباطی يورگن هابرماس در شهرسازی: موافقان و مخالفان
طی دهه های اخیر دو دیدگاه غالب در عرصه شهرسازی وجود داشته است:
دیدگاه اول که در نیمه دوم قرن بیستم تا اوایل دهه 1990، دیدگاه غالب بوده و در برخی از کشورها از جمله ایران هنوز هم رایج است، مدل برنامه ریزی از بالا به پایین یا همان برنامه ریز عقلانی - علمی است.
در این دیدگاه عده ای از متخصصان برنامه ریزی با استفاده از روش های علمی و تکنیک های تحلیلی برنامه ریزی می کنند و به این تکنیک ها و روش ها اعتقاد و ایمان دارند. در این روش، معمولا از مشارکت شهروندان در تصمیم گیری استفاده ای نمی شود و در صورت وجود استثناهایی، عمدتا در سطوح خیلی پایین شهروندان به بازی گرفته می شوند. این نوع برنامه ریزی نتیجه گراست و فرآیند برنامه ریزی در این مدل از اهمیت پایینی برخوردار است. از این مدل عمدتا برای پیش بینی و ارزیابی استفاده می شود.
در مقابل، دیدگاه دوم حامی مدل برنامه ریزی از پایین به بالاست در واقع شکل کامل تر آن بر پایه نظریه کنش ارتباطی یورگن هابرماس، فیلسوف و جامعه شناس آلمانی، بنا شده است. در این مدل نقش برنامه ریز بیشتر میانجی گر بین گروه های ذی نفع است و برنامه ریزی بیشتر فرآیند تاکید دارد تا نتیجه. این مدل پاسخی است به تحمیل برنامه ریزی متخصصان از بالا و بر توجیه علمی به مثابه منطقی برای دیدگاه خود استوار نیست. بلکه برای رسیدن به تفاهم با گروه های ذی نفع در برنامه ریزی از طریق مذاکره و مباحثه تاکید می کند.
بنابراین تلاش نگارنده در این مقاله بر این است که:
ویژگی های اصلی دو نوع برنامه ریزی از بالا به پایین و از پایین به بالا را بررسی کند،
نظریه کنش ارتباطی یورگن هابرماس و جایگاه آن را در شهرسازی بررسی کند و ضمن بررسی کنش ارتباطی و برنامه ریزی ارتباطی با دیدی انتقادی نظر موافقان و مخالفان را نیز ارزیابی کند.
مسابقات
جوایز
نشریات